گنجینه شهدای جهان اسلام

هدف این سایت معرفی شهدای جهان اسلام است

گنجینه شهدای جهان اسلام

هدف این سایت معرفی شهدای جهان اسلام است

گنجینه شهدای جهان اسلام

این سایت مربوط به کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام است.

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

شهید امیر سیاوشی

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۳۱ ب.ظ
@shahid_mostafa_safaritabar

============>🔹🌹🌹
🇮🇷#ایران

معلومات شهید مدافع عن الحرم

الاسم : امیر سیاوشى 🌹🕊
 
تاریخ المیلاد : 1988

تاریخ الشهادة : 2015 دیسمبر  15

محل الشهادة : سوریا - حلب

کیفیة  الشهادة : برصاص القناص  

المنصب : مغوار

============>🔹🌹🌹

personal identification of
martyr: defender of holy shrine in Syria

Name: Amir Siavashi🕊🌹

Date of birth: 1998

Date of martyrdom: 17/12/2015

place of martyrdom: Aleppo, Syria

The way of martyrdom : hitting  by sniper

Rank: NEDSA commando

 ~~~~~~~~~~~~🔹🔹🌹
🌐گنجینه اطلاعات شهدای جهان اسلام
==========================
 شهداء کنوز المعلومات فی العالم الإسلامی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🌐Martyrs of the Islamic world's information treasures
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زندگینامه ومعرفی کانال شهید⏬
 🆔 @martyrs_of_Islamic_world

 http://ادرس وبلاگ
 martyrsofislamicworld.blog.ir



#شهید_امیر_سیاوشی

#معرفی_نامه

🌺از زبان همسر🌺

🍃من انتخاب خود شهید بودم.در محله من را دیده و پسندیده بود.هر دو ساکن محله چیذر بودیم.یک محله سنتی و مذهبی،این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود.مردمش زمان انقلاب،انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده.
امیرم متولد۱۵ خرداد سال ۱۳۶۷ بود،به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا آمده بود.همسرم بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح کرد.
🍃امیر خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ ۱۳خرداد ماه 1392با هم عقد کردیم.دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود زندگی‌مان را شروع کنیم که به شهادت رسید.یعنی قبل از آغاز زندگی مشترکمان آسمانی شد.
🍃من و امیر قرار گذاشته بودیم بدون مراسم و تشریفات،بعد از یک سفر مشهد و زیارت امام غریب زندگی‌مان را شروع کنیم.یک زندگی ساده به رسم و سبک زندگی شهدا.همیشه می‌گفتیم کیفیت بهتر از کمیت است و آرامش در زندگی از هر نعمتی بالاتر است.
🍃امیر از تکاوران نیروی دریایی سپاه بود و از شاگردان شهید محمد ناظری. یک شاگرد نمونه و ممتاز. امیر از طرف بسیج اسلامشهر به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اعزام شد.این راهی بود که خودش انتخاب کرد. بعضی وقت‌ها نیاز نیست تا عزیزت حرفی بزند باید حرف دلش را بی‌صدا بشنوی،باید گوش جان بسپاری.
🍃شغل امیر طوری بود که به عنوان گارد حفاظتی کشتی‌ها به مأموریت‌های برون مرزی می‌رفت.همیشه احتمال شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن با من حرفی نمی‌زد اما چند ماه آخر گاهی حرف‌هایی می‌زد که همیشه با واکنش،اشک و اعتراض من روبه‌رو می‌شد.چند باری که گفت دوست دارد شهید شود من دلخور می‌شدم و می‌گفتم حق نداری زودتر از من بروی.
🍃وقتی بی‌تابی من را می‌دید، می‌گفت: بسیار خب!شهادت لیاقت می‌خواهد، پس خودت را ناراحت نکن.سرش را خم می‌کرد و می‌گفت اصلاً با هم شهید می‌شویم و می‌خندید.
🍃من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب می‌کرد،ناراحت بودم.حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت می‌رفت امکان نداشت دو ساعت از هم بی‌خبر باشیم.همیشه یا زنگ می‌زد یا پیام می‌داد که حالش خوب است و نگرانش نباشم.
🍃ما هر شب با هم بیرون می‌رفتیم.اگر نمی‌توانست شب بیاید یا هیئت داشت، حتماً ناهار به دیدن من می‌آمد و با هم ناهار می‌خوردیم.
🍃یک روز با هم بیرون رفتیم.در راه بودیم که امیر گفت می‌خواهد به هند برود و این سفر یکباره پیش آمده است.در اصل می‌خواست به سوریه برود و نمی‌خواست به من بگوید که قرار است کجا برود. با هم رفتیم تا با ماشین کمی بگردیم.دراین میان من بودم و امیر و همه داشته‌ام که حالا داشت به سفر کاری می‌رفت و من بودم با همه بی‌تابی زنانه‌ام.
🍃راستش با هر بار مأموریت رفتن امیرم من هم از این دنیا کنده می‌شدم و با آمدنش بر می‌گشتم. من حس نگرانی شدید در وجودم داشتم که این حس در وجود همسرم خیلی بیشتر دیده می‌شد.
🍃ما با هم قرار گذاشته بودیم اولین نفر و آخرین نفری باشیم که همدیگر را می‌بینیم و صدای هم را می‌شنویم.فقط کافی بود دو ساعت از او بی‌خبر باشم. همه زندگی‌ام استرس می‌شد.
🍃در مأموریت‌هایش هم در خطر بود، ولی سعی می‌کرد من وارد آن فضای کاری و سختش نشوم.همیشه خواب می‌دیدم که گلوله خورده و خونین شده است. وقتی از مأموریت بر می‌گشت احساس می‌کردم دوباره نفس می‌کشم و خیالم راحت می‌شد.
🍃بار آخر که گفت هند می‌رود و در واقع سوریه می‌رفت، اشک‌هایش را دیدم، لرزش دستانش را لمس کردم.به من سفارش کرد که هوای خودم را داشته باشم، نکند بیمار شوم.گفت نیایم ببینم غصه خورده‌ای و مثل همیشه لاغر شده‌ای.خودت را خوب نگه دار. مراقب خودت باش. امیر به هیچ کس نگفت که کجا می‌رود.همسرم پنجم آذر سال۱۳۹۴اعزام شد و۲۹ آذرماه سال۱۳۹۴ به شهادت رسید.حضرت زینب (س‌) خیلی زود او را خرید.
🍃همسرم برای ماه محرم روز شماری می‌کرد. ازچند ماه قبل حساب می‌کرد چند روز تا عاشورا مانده است. انگار ساعت می‌گذاشت که کی زمان عشقبازی‌اش با‌ امام حسین(ع) می‌رسد. امیر برای چایخانه‌ای که در ایام عزای سیدالشهدا(ع) راه اندازی می‌کرد پول پس انداز می‌کرد.این چایخانه را مقابل گلزاری که الان در آن آرام گرفت برپا می‌کرد.
🍃تمام انرژی‌اش را در هیئت‌ها می‌گذاشت.ما هر شب در کنار هم بودیم. شب‌هایی که هیئت بود ظهرش پیش من می‌آمد و می‌گفت نمی‌خواهم از مراسم امام حسین (ع) ‌جا بمانم.یک سالی می‌شد که همه سرمایه‌اش را جمع کرد تا به عشق علمداری حضرت ابوالفضل العباس(ع) علم بخرد.

🍀شادی روح مطهرش صلوات🍀

🌹کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار🌹
@shahid_mostafa_safaritabar

۹۶/۱۰/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
مجمع جهانی خادمین شهدا_ شاهد خبر گنجینه شهدای جهان اسلام

شهید امیر سیاوشی

صابرین

مدافع حرم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی