گنجینه شهدای جهان اسلام

هدف این سایت معرفی شهدای جهان اسلام است

گنجینه شهدای جهان اسلام

هدف این سایت معرفی شهدای جهان اسلام است

گنجینه شهدای جهان اسلام

این سایت مربوط به کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام است.

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

کنفرانس آنلاین با پدر شهید مهدی صابری

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۳۴ ب.ظ

#گزارش

◀️ به گزارش خبرگزاری پانا امور رسانه ای مجمع جهانی خادمین شهدا،

مصاحبه ای به صورت پرسش و پاسخ ، توسط خواهر وصالی با حجت السلام و المسلمین صابری ، پدر بزرگوار شهید مهدی صابری در گروه این مجمع برگزار گردید.



#خبرگزاری_پانا

🅿️@panaeitaa

مصاحبه گر؛ خواهر وصالی ؛مجمع جهانی خادمین شهدا


بسم رب الشهدا

در خدمت پدر گرامی شهید مدافع حرم مهدی صابری از لشکر فاطمیون هستیم

ازتون خواهش میکنم تا آخر کنفرانس پستی ارسال نکنید
لطفا

1:لطفا اول خودتون رو معرفی کنید؟؟؟؟

ج:
بسم الله الرحمن الرحیم.
عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم مجمع جهانی خادمین شهدا
بنده غلام رضا صابری پدر شهید مدافع حرم  میرزا مهدی صابری، فرمانده گروهان علی اکبر علیه السلام ازتیپ فاطمیون هستم.

س:
2:جناب صابری تاریخ تولد و مکان تولد فرزندتون بهمون بگید ؟؟؟؟

ج:
#شهید_مدافع_حرم_میرزا_مهدی_صابری_لشگر_فاطمیون

🔸شهید میرزا"مهدی صابری" با نام جهادی "غلامحسین" فرزند:حجت الاسلام "غلامرضا صابری" در تاریخ: ۱۳۶۸/۱/۱۴ در بیمارستان جواد الائمه(ع) شهر مقدس "مشهد" در خانواده ای مذهبی و انقلابی دیده به جهان گشود🔸

🔹شهید "میرزا مهدی" در خانواده ای کوچک بدنیا آمد و فرزند اول و تنها پسر خانواده به همراه دو خواهرش بود🔹

🔸شهید "میرزا مهدی" پدرش روحانی بود و با تعالیم پدر آموزه های دینی را آموخت و اینگونه بود که عشق بر معبود در او جان گرفت🔸

🔹خانواده شهیدمیرزا "مهدی صابری" بعد از تولد "میرزا مهدی" در شهر "مشهد مقدس" بلافاصله به "قم" بازگشتند🔹

🔸شهید "میرزا مهدی" پس از پایان رساندن تحصیلات دبستان و دبیرستان؛تحصیلات عالیه را در رشته "زمین شناسی کاربردی" آغاز کرد🔸

🔹تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود، که در "هیئت ٵم ابیها(س)" برای مادرش زهرا(س) دم می گرفت🔹

🔸شهید "میرزا مهدی" نوجوانی اش را با فعالیت های مفید می گذراند؛ طبیعت،کوه،دشت،دوچرخه،کوهستان و آموزش مهارت های امداد و نجات هلال احمر و تکاپو در فعالیت های مسجد و هیئات ارباب🔸

🔹شهیدمیرزا "مهدی صابری" غیرت خانواده بود و هیچ وقت بی حرمتی به ناموس دین را تاب نمیاورد؛ خانواده را دوست داشت،اما خانواده ارباب را بیشتر، به همین دلیل عازم میدان نبرد شد🔹

🔸اولین بار در "شهریور سال ۹۳" برای دفاع از حرم بی بی زینب کبری(س) عازم شد و بعد از ۳ ماه نیم برای دیدار خانواده به "قم" بازگشت و به "مشهد مقدس" سفر کرد؛ تا اذن شهادت را از علی بن موسی الرضا(ع) بگیرد🔸

🔹بعد از این که کارهایش را انجام داد؛ دوباره راهی سفر عشق شد و آنطور که آرزو داشت،با لب تشنه و با زخمی همچون مادرش "زهرا(س)" شهد شیرین شهادت را نوشید🔹

🔸شهید "میرزا مهدی صابری" سعادت شهادتش بواسطه ی ادبش نسبت به "اهل بیت(ع)" نصیبش شد؛ وی خودش را وقف "اهل بیت(ع)" کرده بود او یک نوکر به تمام معنا برای "اهل بیت(ع)" بود🔸

🔹مهدی صابری
@Shahid_Saberi

این هم بیوگرافی کوتاهی از شهید

س:
3:چند فرزند دارید؟؟؟شهید فرزند چندمتان هستند؟؟؟

ج:
سه فرزند الحمدلله
مهدی و دو دختر.مهدی فرزند ارشدم هست

س:
4:از خصوصیات اخلاقی و علایق شهید برایمان بگوئید؟ ؟؟

ان شاءالله دو دخترتون خدا بهتون ببخشه
و شهیدتون  با حضرت علی اکبر(ع) محشور بشن

ج:
ازخصوصیات بارز اخلاقی ایشون میتونم به ادبشون اشاره کنم.این ویژگیشون بین دوست و آشنا و فامیل زبانزد بود.
بسیار ادب داشت نسبت به اهل بیت، با ادب ووتواضع خاصی از این بزرگواران یاد میکرد و اسامی ایشان رو بسیار بااحترام به زبان میاورد.حضرت علی اکبر علیه السلام رو شهزاده علی اکبر علیه السلام یاد میکرد.
و همینطور ادب نسبت به پدرومادر و بزرگتر و حتی با کوچک ترهاهم همینطور.جوری ک کوچک و بزرگ شیفته ش میشدن و کسی نبود که مهدی رو دوست نداشته باشه.
ازعلایقش هم میشه به علاقه ش به ورزش یاد کنم.در تمامی مراحل زندگیش به ورزش مشغول بود.کوهنوردی.دوچرخه سواری وچند سال آخر حیات مادی هم مشغول ورزش بوکس بود.

س:
5:لطفا خاطره ای از کودکی شهیدتان بیان کنید؟؟؟

س:
مهدی تنها 9سال داشت که در مدرسه و هیات محل مداحی میکرد و جمعیتی از بزرگسالان با نوای مهدی دم میگرفتند و سینه زنی میکردند که بسیار باعث افتخار من و مادرش بود.
و درهمین سن بود که مداحی اش از صدا وسیما پخش شد و فامیل و اقوام تماس میگرفتند با مادرش و میگفتند ما مهدی را در تلوزیون دیدیم و خیلی تشویق و تحسین میکردند.

س:
6: پدرجان پسرتون فعالیت های بسیجی هم داشتند؟ ؟؟؟
اگر بله چه کاری انجام میدادند در پایگاه یا مسجد محل فعالیتشان؟ ؟؟؟

ج:
بله.هم در پایگاه  و هم در مسجد محله و هم بسیج مدرسه.
در بخش های گوناگون کارهای فرهنگی خدماتی انجام میداد و تا اواخر ازاعضای فعال بسیج مسجد و هیات خودشون بود.
و درواقع هرکاری که از دستش برمیامد و ازش درخواست میکردن نه نمیگفت و بهترین وجه ممکن اون کار رو انجام میداد.

س:
7:از وضعیت درسی شهیدتان بگوئید؟؟؟

ج:
بسیار باهوش و بااستعداد بود.در حالی جناب همدانی, [۰۴.۰۸.۱۸ ۱۳:۵۷]
که در منزل کمکی از جانب خانواده در مباحث درسی دریافت نمیکرد، همواره نمرات بالا و ممتاز دریافت میکرد از مدرسه که می آمد اول تکالیفش رو انجام میداد و البته بیشتر درک مطلب و فهم درس  سر کلاس براش محقق میشد و  همیشه مورد تشویق مربیان مدرسه قرار میگرفت و در مراجعاتی ک بنده و مادرش به مدرسه داشتیم همواره مایه ی افتخار و سربلندی اینجانبان بود و با عنوان قاری در مدرسه شناخته می شد.هروقت من یا مادرش به مدرسه میرفتیم مدیر و ناظم تمام قد به احترام می ایستادن و میگفتند پدر قاری آمده و بسیار از مهدی راضی بودند

س:
8:تحصیلات دانشگاهی هم داشتند؟؟؟
اگر بله مدرک تحصیلی شان در چه رشته ای بود؟؟؟

ج:
بله.ایشان دانشجوی مقطع کارشناسی در رشته ی زمین شناسی کاربردی دانشگاه پیام نور قم بودند که البته با رفتن به سوریه درسشان نیمه تمام ماند.
وقتی برای رفتن اصرار میکرد و من میگفتم اول درست را تمام کن میگفت بابا خودم اینجام اما دلم سوریه ست.نمیتونم ذهنم رو سر کلاس جمع کنم.

س:
9:شهیدتان به کدام یک از ائمه ارادت بیشتری داشتند؟؟؟
یا کدام دعا را بیشتر میخواندند؟؟؟

ج:
مهدی به هریک از اهل بیت علیهم السلام جورخاصی ارادت داشت.اما بیشتر شیفته ی مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها بود و همینطور عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام که در جای جای وصیت نامه شون این علاقه مشهوده.
در میان ادعیه به ناد علی اعتقاد خاصی داشت و خیلی میخواند و جواب میگرفت و همینطور زیارت عاشورا رو بسیار می خواند.

س:
10:شهید مجرد بودند یا متاهل؟؟؟؟

ج:
مجرد

س:
11:درکنار بعضی از عکس های شهیدتان یادداشت های وجود دارد،لطفا از آن یادداشت ها و دلنوشته ها بگویید؟؟؟

ج:
این یادداشت ها از دفترچه ای که برامون به یادگار مونده هست.
این دفترچه مخصوص دورانی که در سوریه حضور داشت بود! و رویدادها و خاطرات و گاها فعالیت های روزانه اش را در آن ثبت میکرد و هر یک از روزها رو به یاد و با مخاطب قرار دادن شخص خاصی می نوشت.مثلا با مامان. با بابا یا با بچه ی خواهرش که اون زمان 6 ماه بیشتر نداشت وقتی آمده بود مرخصی به خواهرش به شوخی میگفت از لج تو هم که شده این دفترچه رو پر میکنم.چون خواهرش قبل رفتن بهش گفته بود اونجا وقت نمیکنی بنویسی، الکی به خودت زحمت نده!

و حاوی نوشته های بسیار شیرین و با مفاهیم عمیق هست که حاصل معرفت بالای شهید هست

س:
بله درسته

12:پدرجان چه شد که پسرتان تصمیم گرفت به سوریه برود؟؟؟

ج:
عشقی که به اهل بیت علیهم السلام داشت بهش این اجازه رو نمیداد که ساکت بشینه و کاری نکنه.وظیفه ی خودش میدونست برا دفاع از حریم ولایت به میدان جنگ بره و تا پای جان خدمت کنه و دفاع کنه.

س:
13:واکنش خانواده نسبت به این تصمیم شهید چگونه بود؟؟؟
چه شد که به رفتنش رضایت دادید؟؟؟

ج:
درابتدا مادر و خواهرانش راضی نبودند ولی یک سال و نیم تلاش کرد و در واقع با دعای خود مادرش رضایت ایشان را جلب کرد.به این صورت که هروقت مادرش سر سجاده ی نماز بود به مادرش میگفت مامان برام دعا کن، بگو هرچی مهدی میخواد خدا بهش بده.و مادرش هم همین دعا رو میکرد.و اونچه که مهدی میخواست رضایت مادرش بود که جلب شد.

س:
14:اولین اعزامشان در چه تاریخی بود؟؟؟چندبار اعزام شدند؟؟

ج:
21 شهریور سال 93
دوبار اعزام شدند.

س:
15:درکدام منطقه بودند و وظیفه شان چه بود؟؟؟

ج:
در اعزام اول در حماء و حلب مسئول مخابرات بود و البته پاکسازی و شناسایی مناطق عملیاتی را نیز انجام میدادند.
در اعزام دوم فرمانده و مسئول نیروی مخصوص خط شکن، گروهان حضرت علی اکبر علیه السلام بودند.

س:
16:از آخرین تماس یا دیدارتان برایمان بگوئید؟؟؟؟

ج:
وقتی به مرخصی آمده بود با مادرش به زیارت امام رضا علیه السلام رفت و اونجا بعداز زیارت به مادرش گفت من اذن شهادتم رو از امام رضا علیه السلام گرفتم
آخرین تماس هم چند روز قبل از شهادتش بود و خیلی اصرار داشت من و مادرش براش دعا کنیم که کار مهمی درپیش دارن.

س:
17:در چه تاریخی و در چه منطقه ای به شهادت رسیدند؟؟؟

ج:
نهم اسفند سال 93
در منطقه درعا عملیات تل قرین.

س:
18:نحوه شهادت پسرتان چگونه بود؟؟؟

ج:
#شهید_مدافع_حرم_میرزا_مهدی_صابری_لشگر_فاطمیون

🔸نحوه شهادت شهید میرزا "مهدی صابری"🔻

🔹گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد🔻

🔸جنگ بچه‌ها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیری‌ها گلاویز شده و بچه‌های خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیری‌ها زد و خورد می‌کردند🔻

🔹تکفیری‌ها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی می‌ریختند و بچه های "فاطمیون" ازبس با دوشکا و سلاح‌های سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاح‌ها هم از کار افتاده بود🔻

🔸سختی و شدت جنگ، توان بچه های "فاطمیون" را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاح‌ها، دشمن را امیدوار کرده بود🔻

🔹تنها اسلحه‌ای که با آن نفرات دشمن را به درک می‌فرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلوله‌های بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاح‌های مدرن هدیه اسرائیل🔻

🔸در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت و یکجا بند نمی‌شد»🔻

🔹همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید #فاتح_معاون_سردار_شهید_توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد🔻

🔸هدیه‌ای بود از طرف «ابوحامد(توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا می‌داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی"  و بچه‌های خط شکن ایجاد کرد🔻

🔹از آنجا که بچهای "فاطمیون" نسبت به تکفیری‌ها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات‌ نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها  معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجک‌ها🔻

🔸با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ می‌کردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ می‌شدند، اما انگار تعدادشان کم نمی‌شد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد می‌شدند و بالا می‌آمدند آنها اهمیت تپه را می‌دانستند و نمی‌خواستند شکست را قبول کنند🔻

🔸در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی‌های تکفیری صف آرایی می‌کرد و جنگ نفر به نفر شروع می‌شود🔻

🔹شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند🔻

🔸تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لب‌هایش از شدت تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره آب برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است🔻

🔹مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمی‌رود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند🔻

🔸تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد🔻

🔹ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید🔹

🔹مهدی صابری
@Shahid_Saberi


س:
19:شما چگونه از شهادتشان مطلع شدید؟؟؟
برخودتان با این موضوع چگونه بود؟؟؟
:
20:آدرس مزار شهید بزرگوارتان را عرض میکنید؟؟؟

ج:
به صورت تلفنی به بنده خبر دادند و من هم به مادرش مستقیم گفتم پسرت به شهادت رسیده، که ایشان گفتند مهدی برای شهادت رفته بود. و ایشان خیلی صبور با این قضیه برخورد کردند.به هرحال بنده خودم با محیط جنگ و جبهه آشنایی داشتم و میدانستم که نتیجه ی رفتن مهدی یا شهادت است یا مجروحیت یا اسارت و خودمان را آماده کرده بودیم. والبته لطف اهل بیت بسیار شامل حال ما و خانواده شد و صبر خاصی به ما دادند

س:
21:لطفا وصیت نامه شهید را برایمان ارسال کنید؟ ؟؟؟

ج:
قم.بهشت حضرت معصومه سلام الله علیها  قطعه شهدای مدافع حرم زینبی.

س:
اجرتون با خانم بی بی زینب (س)
ان شاءالله خود خانم بهتون صبر بده

22: پدرجان به عنوان یک پدر شهید چه توصیه ای برای نسل جوان دارید؟؟؟

جواب:
توصیه ی بنده عمل به وصیت شهداست.مطیع امر ولی فقیه و رهبرفرزانه مون باشیم و ادامه دهنده ی راه شهدا ان شاءالله


وصیت نامه شهید صابری

یاعلی اکبرلیلا؛
عشقت میان سینه من پاگرفته / شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دل ها را تو با گوشه نگاهی / حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته / پایین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب / شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آواره روی تو هستم / دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمة للعالمینی
حیف است دست خالی مرا را نبینی
امروز 3 شنه 5 اسفند 1393 مصادف با سالروز ولادت بانوی دمشق؛ عقیله بنی هاشم زینب کبری (س) دست به قلم شدم تا سیاه مشقی به نام "وصیت نامه" بنویسم.
خدایا!
خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم...خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم.
روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام...
ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی.
الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا ؛ من رو بپذیر"
برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را می خوانید من دیگر در بین شما نیستم!
می خوام کمی راحت تر و خودمانی تر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.
اول از همه شما پدر مهربونم؛
بابا، انصافاً به حالت غبطه می خورم. همیشه[ ناخوانا ] ازم جلوتر بودی. پدری رو در حقم تموم کردی و نشون دادی بهترین بابای دنیا هستی. دوستت دارم پدر. خدا می دونه لذت بخش تر از زمانی که دستت رو می بوسیدم و صورتم رو می بوسیدی تو عمرم نداشتم. و هیچ موقع از خودم بی نهایت متنفر نمی شدم الا وقتایی که دلت رو به درد می آوردم... منو ببخش بابا
مامان ، مامان ، مامان...
همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا می دونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمی شن و اون حس و حالش رو هم نمی تونم با قلم برات توصیف کنم. مامان ؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم ؛ همه وجودم ؛ دوستت دارم
...و امّا
روضه گوش دادم! مامان شما لباس مشکی تنم کردی و بردیم مجلس عزاداری! مدیونتم.
پدر شما لقمه حلال گذاشتی دهنم!ممنونتم...
روضه لب تشنه! روضه بدن ارباً اربا! روضه وداع! روضه گودال! روضه در! روضه پهلو! روضه سر بریده! همیشه هم آرزو داشتم این روضه ها همه به سرم بیان! خداکنه! یعنی می شه؟
رسیدن به سن 30 سال ؛ بعد از آقا علی اکبر(ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر(ع) اصلاً نمی تونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی اکبر(ع) نمی خوام! چقدر خوب می شه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب می آیند بالا سرم تن تکه تکه ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت های تو بدن من و شهزاده علی اکبر(ع) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند! خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم.
پدر و مادرم و خواهران گلم، صبر کنید. صبر صبر صبر!
خواهرای خوبم؛ حجاب حجاب حجاب!
مامان دوستت دارم
بابا دوستت دارم
...
بابا، مامان، سرتون رو جلوی ارباب و بی بی لیلا بالا بگیرین.
هزار تا مثل من نه که کل دنیا فدای یک نگاه ارباب به گل روی آقا علی اکبر (ع)
اینجوری تازه یک مقدار شبیه اهل بیت علیهم السلام شدید همتون.
براتون از خدا اجر جزیل و صبر جمیل می خوام.
یاعلی اکبر
سلام من رو به همه آشنا و در و همسایه برسونید!
سه شنبه 5/اسفند/1393

وصالی:
ان شاءالله
التماس دعا داریم پدرجان
من واقعا ازتون ممنونم که وقتتون در اختیارمون گذاشتید
باتوجه به اینکه مهمانی هم تشریف داشتید قبول کردید خیلی خیلی ممنونم

ان شاءالله که ادامه دهنده راه شهدای عزیزتون باشیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی