شهید محمد غفاری زندگینامه
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، ارتفاعات جاسوسان در سردشت دیگر برای #صابرین جای شناخته شده ای است.
جایی که تعداد زیادی از رزمندگان مظلوم این یگان، در درگیری با اشرار گروهک تروریستی پژاک برای دفاع از خاک شکور به #شهادت رسیدند.
در این میان اما شهید محمد غفاری حکایتی دیگر دارد.
او 27 سال داشت و اهل همدان بود. از آن بچه های دوست داشتنی که هر پدری آرزوی آن را دارد.
#مظلوم، متین، خوش رفتار، درسخوان و ... به تازگی هم ازدواج کرده بود.
هر سال در ایام محرم به مناسبت #شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل پدریاش مراسم #عزاداری برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش:
یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید #علی چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم.
درحالیکه #لبخند قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و #نورانیت چهره اش را دو چندان می کرد. #دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و #دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز #وقتش نرسیده است!
#برادرش می گوید:
محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در عجنب و جوش بود.
برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به #نصیحت کردن من که #مواظب پدر و مادر باش. این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم.
عادت داشت می خواست داخل اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری تنهام بزار تا توی حال خودم با شم.
✨✨✨
من رفتم. شروع کرد به #نماز شب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟ کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان #پاک شوم.
خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکس های شهدا پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.
خوب که دقت کردم یک جای #خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس #خودم است.
شهید به روایت پدر:
محمد غیراز #دانشگاه امام حسین(ع)، دو سه جای دیگر هم قبول شد. رد رشته #دندان پزشکی و تغذیه هم قبول شد ولی اینها رو به من نگفت.
علاقه زیادی به نظام داشت و از بچگی هر چی اسباب بازی میخواست بخره اسلحه می خرید. از اینجا به عنوان دانشجوی همدان رفت تهران ولی نیروی همدان بود.
محمد در گروهش #نفراول چتر بازی شد و توی راپل هم نفر اول بود و #آموزش -خلبانی هم دیده بود. طوری شده بود که دست راست فرماندهشان بحساب میآمد و ایشان روی محمد خیلی حساب باز کرده بود.
یک بار گفتم محمد شما رو می فرستن این #ماموریت های سنگین، جانتان هم در خطره، چقدر #حق ماموریت میگیرید؟ می گفت: #روزی 14 تا 15
10 روز مانده به #مراسم عروسی اش، تو یکی از عملیات های سیستان و بلوچستان تیر خورد زیر #چشمش و گلوله گیر کرده بود. ما هم از اینجا پا شدیم رفتیم تهران برای هماهنگی های #عروسی و برو بیاهای آن که حالا چی بخریم، چی نخریم. دیدم محمد زیر چشماش یک چسب بزرگ زده و صورتش باد کرده، خدایا چرا اینطوری شده؟ من را کشید کنار وگفت: #بابا من تیر خوردم، تیرهم گیر کرده توی صورتم ولی به مامان نگو. گفت باید بگردیم دکتر پیدا کنیم . حالا کارت عروسی هم پخش کرده بودیم. من کار داشتم، امیر(برادرش) و مادرش را مامور کردیم بگردند یک دکتری پیدا کنند.
یکی می گفت باید صورتش را جراحی کنیم یکی دیگه می گفت فک بالایش را باید بشکافیم این را در بیاوریم تا اینکه خوشبختانه یک دکتری پیدا شد که از #جانبازهای زمان جنگ بود ایشان گفت که من با لیزرعملش می کنم و #فشنگ را خارج کردند.
این موضوع روی عصب بینایی اش هم تاثیر گذاشت و محمد، عینکی شد. همه جا می گفتین صورتش گیر کرده به شاخه درخت.
پدر و مادر شهید محمد غفاری
#دفعه آخر که رفت، گفت من دارم میروم و این دفعه با دفعات دیگر #فرق می کند اگر من بروم و نیایم چه میشود؟ خانومش گفته بود نه محمد تو برمیگردی #انشاءالله، تو همه کارهات همینطوریه. محمد هم گفته بود به هر حال تو #آماده باش شاید دیگر این دفعه #برنگردم.
وصیتنامه
با عرض سلام و درود بر #امام عزیز حضرت آیت الله خامنهای(حفظه الله) و بر شما عزیزان و شهداء و #خانواده شهداء
الذین آمنوا یقاتلون فی سبیلالله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلو اولیاء الشیطان، ان کید الشیطان کان ضعیفا (نساء:76)
آنها که اهل #ایمان هستند در راه خدا و کافران در راه طاغوت جهاد میکنند. پس شما با یاران شیطان پیکار کنید و از آنها نهراسید زیرا مکر شیطان همانند قدرتش سست و ضعیف است. #سوره نساء آیه 76
وصیتم پیامی است به امت و ملتی که نایب بقیه الله(عج) آنان را ملت معجزه آسای #قرآن مینامند. بر خلقی است که مشتاقانه و جانانه از جان و مال خویش در راه خدای میگذرند. بر عزیزانی است که عزیزپرور هستند و فرزندان گرامی خویش را به جهت آزادی و استقلال و اقتدار کشور اسلامی و #انقلاب فدا مینمایند و هر آنچه در توان دارند.
و به همه شما که اکنون به #وصیتم گوش فرا میدهید.
سخنم چنین خلاصه میشود که راه ما چیزی جز پیروی از #ولایت فقیه به حق نیست.
چشم و گوش بفرمان ولایت فقیه باشید و پشتیبانی از آن کنید و #گفتههای مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله #خامنهای عزیز را با جان و دل گوش کنید و به آن عمل کنید که اگر در این راه قرار بگیرید به حمد خدا سعادتمند و رو سفید خواهید بود و از تمامی ملت و مسئولین عزیز و بزرگوار میخواهم که در هر پست و مقامی که هستند حداکثر تلاش و سعی خود را برای #پیشرفت این انقلاب و میهن عزیز انجام دهند و هرگز در کشور #امام زمانی اجازه خطا و کج روی به منافقین و احزاب و گروههای بی ولایت را ندهند تا چراغ سبزی برای دشمنان داخلی و خارجی ما شود.
محمد غفاری در تاریخ سیزدهم شهریور 1390 در ارتفاعات جاسوسان منطقه سردشت و در درگیری مستقیم با گروهک تروریستی پژاک شهید وپیکرمطهرش در گلستان شهدای همدان ارام گرفت
بسم رب الشهدا
سلام و درود خداوند بر اول شهید محراب عالم عشق و شهادت و اول مظلوم عاشق ابا عبدالله الحسین علیه السلام و تمام شهدای در راه خداوند و شهیدان میهن اسلامی عزیزم و شهید محمد غفاری که رحمت و مغفرت خداوند هدیه به به تمام شهیدان باد
دقیقا یک سال پیش بعد هفت اقا ابا عبدالله بود که بعداز مراسم د نذری ک در منزل داشتیم پایین حیاط رفتم تا همراه همسر و خانوادهم در جمع کردن وسایل کمک کنم ک.... روی درب یکی از دیگ های نذری عکس کوچک سه در چهار سلفن کشیده ی بود که وقتی با تعجب برش داشتم عکس شهیدی بود که تا اون لحظه نه نامی و نشانی از او داشتم ونه هر چقدر گشتم نشانی از اورنده شخصی که عکس رو در منزل ما گذاشته پیدا نکردم.... بله اون شهید که مهمان منزل ماست و یکسال است قدم برچشم ما گذاشته شهید محمد غفاری ست
منزل ما در جزیره کیش می باشد و این عزیز همدانی ست ...
حکمتش هر چه هست را خدا میداند وبس
الهی که به حق نام نامی تمام شهیدان در راه خدا ما هم شفاعت شده این شهیدان باشیم .
خیلی دلم می خواهد این شهید را در خواب زیارت کنم شما دعا کنید که به خوابم بیاید
ارزو دارم که ان شالله یک روزی در گلزار شهدا همدان بر مزارش حمد و سوره هدیه خواهم کرد و با خانواده محترمش دیدار ان شالله .